امروز مامی مرخص شد... برای آخرین بار اومدم و شما رو دیدم پسر کوچولو اگه امروز شیر میخورد با مامی میومد خونه اما دختر کوچولو یه ذره بیشتر باید میموند... امروز دختر کوچولو شیرشو پس زده بود و کلی گریه کرد... وقتی مامی اومد رو سر دختر کوچولو با چشای سیاهش زل زد به مامی و زیر چشم مامی رو نگاه میکرد... عصر که برگشتم خونه کلی بغض داشتم... یه دل سیر گریه کردم و شب با 60 سی سی شیر برگشتم بیمارستان و یه بار دیگه با بابا تنها مسیر خونه و بیمارستان رو طی کردیم...