دنیای این روزای من

صدای من از دنیای درون

دنیای این روزای من

صدای من از دنیای درون

بازم جابجایی

سلام

باز هم مجبور به اثاث کشی شدیم...

امیدوارم که دیگه اینجا مشکل فنی پیدا نکنه

مطب دکتر حنطوش زاده...

روز یکشنبه ۸ اسفند به همراه بابا و مامانا راهی مطب خانم دکتر حنطوش زاده شدیم... حدود ساعت ۹ صبح اونجا بودیم و با یه جمعیت زیاد که از صبح زود اونجا بودن و خودشون به ترتیب اسماشون رو نوشته بودن مواجه شدیم... مامی شد نفر ۱۷ صف... ظاهرا خود دکتر حنطوش زاده فقط سی نفر از افرادی رو که معرفی نامه دارند رو ویزیت میکنه و بقیه افراد رو خانم دکتر گیتی ویزیت میکنن... در مطب روبرو رو باز کردن و با مامانا وارد مطب شدیم... حدود ساعت ۱۱ توسط ماما ویزیت شدم و به جای آمینوسنتز پیشنهاد آزمایش NIFTY رو دادن... باید با دکتر و بابا مشورت میکردم... موضوع رو اول تلفنی با بابا مطرح کردم و قرار شد هر دو با هم نظر دکتر حنطوش زاده رو بپرسن... اوضاع مطب خیلی نابسامان بود... برای اون همه خانم باردار صندلی به اندازه کافی نبود و خانمها نوبتی صندلی ها رو به هم تعارف میکردن... در همین اثنا هم بابا در راهرو مطب که صندلی نداشت ساعتها ایستاد... لحظه های سختی به منو بابا گذشت تا حدود ۵ بعد از ظهر بالاخره نوبت ما شد و ما وارد اتاق شماره ۲ شدیم... نتیجه غربالگری باز هم توسط ماما بررسی شد و خانم دکتر حنطوش زاده وارد اتاق شدن و توضیح دادن که آمنیوسنتز ریسکش برای دوقلو بالاست چون باید نمونه رو از هر دو کیسه بگیرن به این ترتیب که نمونه اول رو که گرفتن مایع رنگی وارد کنن که برای نمونه برداری دوم مطمئن باشن که از کیسه دیگه نمونه برداشت شده و این ریسک سقط هر دو جنین رو بالا میبره و چون ان تی زیر ۳ بود انجام آزمایش نیفتی رو مطمئن تر دیدن... ساعت حدود ۵ و نیم راهی آزمایشگاه دنا شدیم و قرار شد ۱۴ تا ۲۱ روز بعد جوابش بیاد...

یکی از روزهای سخت من و بابا ساعت ۹ شب به پایان رسید و مامی هم حدود ۱۱ شب مشغول ارائه دانشگاه فردا شد...

غربالگری اول...

غربالگری اول انجام شد... کلاس های ۳۰ بهمن رو مامی به خاطر شما تعطیل کرد...روز ۳۰ بهمن حدود ساعت ۷ صبح با بابا و مامانا در موسسه نسل امید حاضر شدیم... قبل از ما یه خانم و آقا اومده بودن و موقع نوبت گرفتن  اونا شماره یک شدن و ما شماره ۲ شدیم... به ترتیب نوبت برای آزمایش خون وارد فاز غربالگری شدیم... بابا و مامانا در بخش پذیرش موندن و مامی رفت طبقه سوم برای سونوگرافی غربالگری...با اون خانم که شماره ۱ بود همصحبت شد اسمشون مینا ایلیکا بود و ۲ سال از مامی کوچکتر بود در بین صحبتها مامی متوجه شد که خواهر مینا بیمار دکتر نیک نفس در بیمارستان صارم هستن و قرار شد برای مامی از خود دکتر نیک نفس روز چهارشنبه معرفی نامه بگیره...

سونوی غربالگری اول شما حدود ۴۰ دقیقه طول کشید و شماها به قول خانم دکتر همکاری نمیکردید...همزمان هم بابا و مامانا از مانیتور در طبقه اول شماها رو میدیدن... مرحله دوم هم پروفسور طهماسب پور سونوها رو چک میکردن اگر امکان داشت جنسیت رو با احتمال بالا مشخص میکردن... جنسیت شما رو یه پسر و یه دختر تشخیص دادن و گفتن همه چیز خوبه... حدود ساعت ۱ بعدازظهر راهی خونه شدیم و تا شب مامی از خستگی هیچکاری نتونست انجام بده... روز چهارشنبه چهارم اسفند جواب غربالگری آماده بود و من و بابا راهی موسسه شدیم... تریزومی ۲۱ یکی از شما ۱ به ۲۵۶ بود و nt ش ۲.۹ بود و در مرز قرار گرفته بود... راهکار روتین انجام آزمایش آمنیوسنتز بود که خطر سقط هر دوی شما رو بالا میبرد... برای اولین بار بغض کردم چون به خاطر سن مامی این عدد در مرز قرار گرفته بود... نتیجه غربالگری رو به دکتر نشون دادم و قرار شد خانم دکتر حنطوش زاده هم نظر بدن... یه معرفی نامه برای دکتر حنطوش زاده گرفتم و قرار شد یکشنبه اول وقت برم تو نوبت ویزیت دکتر حنطوش زاده...

آغاز روزهای سخت سوزه مامی...

۲۸ دی ماه یعنی پایان هفته هشتم بارداری بعد از یه بحث مفصل توی مرکز و ضعیف شدن اعصابم شب راهی بیمارستان صارم شدم... نمیدونم جفت کدومتون پایین بود ولی حسابی زندگی منو و بابا رو تحت تاثیر قرار داد... خانم دکتر قلبتون رو چک کرد و بابا اولین بار بود که شما رو میدید و کلی براش جالب بودید...

به هر حال مامی وارد استراحت مطلق شد اونم وسط امتحانات پایان ترم... چهارشنبه امتحان پایان ترم اصطلاحات پزشکی داشتم و تو نوبت دکتر و سونوگرافی بود... به هرحال هماتومی تشکیل نشده و ضربان قلبتون منظمه...

امتحانات مامی تموم شد و مامی علاوه بر استعفا از کار در مرکز رانندگی و کار سنگین رو هم تعطیل کرد که شما رو بتونه حفظ کنه... برای روز شنبه ۳۰ بهمن هم وقت غربالگری اول در موسسه نسل امید ساعت ۷ و نیم صبح رزرو شد...

عاشقونه های مامی و بابا تازه شروع شد و بابا خیلی مواظب منو شماهاست...

ما دو تا شدیم...

من قرار شد که وارد هوای عاشقانه مامی و بابام بشم و حضورم با جواب آزمایش مامی قطعی شد... حالا باید دید قلبم تشکیل شده یا نه... در این اثنا آقای هاشمی رفسنجانی فوت شدن و سه شنبه ۲۲ دی تعطیل عمومی اعلام شد... مامی با عجله روز دوشنبه ۲۱ دی ماه دم غروب به سونوگرافی خانم دکتر کریمی مراجعه کرد و جز نفرات آخر پذیرش اون روز بود... دقیق تر بخوام بگم نفر یکی مونده به آخر پذیرش شد... اینقدر موضوع عادی بود که بابام مامیم رو پیاده کرده بود و همراهیش نکرده بود چون اون منطقه جای پارک به راحتی گیر نمیاد... خلاصه وارد اتاق سونوگرافی میشه و به محض اینکه پروپ رو خانم دکتر روی شکم مامی قرار میده میگه "دوقلو"، بچه ها بیاید دوقلو... مامی میگه حتما اشتباه شده اما خانم دکتر مانیتور مقابل مامی رو روشن میکنه و ما رو نشونش میده... دو جنین با ضربان قلب منظم در دو کیسه جدا و دو جفت جدا روءیت میشه... مامی شوکه میشه و با پاهای لرزون به سمت خروجی مطب حرکت میکنه... به ماشین که میرسه اول در عقب ماشین رو برای قرار دادن کیفش باز میکنه و همزمان به بابا میگه"مهدی دوقلوئه" و بابام هم جواب میده"ماشالا"... اول با مامانی تماس میگیرن و مامانی هم شوکه میشه و یه جعبه شیرینی هم برای خونه مامانا تهیه میکنن و اونا هم شوکه میشن... بعد از ۱۱ سال هوای عاشقانه و دونفره خونه بابا رو داریم نه با یه نوزاد بلکه با دو نوزاد متفاوت میکنیم...

چون دو تا شدیم از پست بعدی کاتب یعنی سوزه مامی از دنیای بیرون برای ما مینویسه...

ضمنا اولین عکس دو نفره مون هم میذارم ببینید به قول مامی داریم بای بای میکنیم و دست تکون میدیم...