دنیای این روزای من

صدای من از دنیای درون

دنیای این روزای من

صدای من از دنیای درون

هوای خونه آینده من

خوبه که کمی از حال و هوای خونه آینده م واستون حرف بزنم...

بابا و مامان من تا امسال 17 ساله که همدیگر رو میشناسن... البته مامانم 17 ساله بابامو میشناسه... بابام 14 ساله مامانمو میشناسه...

داستان آشناییشون از قبولی در آزمون ورودی مدرسه استعدادهای درخشان شروع میشه. در واقع از وقتی که مدرسه هاشون یه دیوار مشترک داشته.  چند سال بعد هم یعنی زمان قبولیشون در آزمون ورودی دانشگاه شکل رابطه شون تغییر می‌کنه... یعنی عاشق میشن... از دید اطرافیانشون این ماجرا کمی دور از ذهن بود... ولی اتفاق افتاد... با هم ازدواج کردند و تا امروز عاشقانه زندگی کردند... 

مشخصه های اخلاقی بابام: جدی، دلسوز، مهربون، باهوش و با استعداد، متعهد، با صداقت و از همه مهم تر عاشق ترین مرد روی زمین (از دیدگاه مامانم)

مشخصه های اخلاقی مامانم : جدی، خنده رو (طوری که همیشه میخنده و دندوناش همیشه دیده میشه)، زیرک، پر از عشق و مهربونی و از همه مهمتر اینکه پر از شیطنت عاشقانه برای پدرم

مشخصه های ظاهری بابام: قدبلند و بلندترین فرد خانواده پدربزرگ و مادربزرگم،  موهای مشکی با تارهای سفید و حالت صاف و لخت، پوست روشن و در کل خیلی خوشتیپه ...

مشخصه های ظاهری مامانم: قد متوسط که البته در خانواده بابام کوتاه محسوب میشه، موهای فرفری و خرمایی رنگ، پوست روشن و صورتی شیطون و خنده رو و در کل خیلی خاطرخواه داره...

به هر حال معلوم نیست من شبیه کدومشون میشم... آخه من هنوز وجود ندارم... شایدم هیچوقت نتونم بیام روی زمین، چون بابا و مامانم اونقدر با هم خوشحالند که هنوز نخواستن که من بیام روی زمین...

ولی بابام دوست داره من شبیه مامانم بشم شیطون، باهوش و مهربون و مو فرفری مخصوصا اگه دختر بودم... و مامانم با اینکه خودش خیلی باهوشه اما ترجیح میده هوش و استعداد من از بابام به من به ارث برسه...

خلاصه حال و هوای خونه آینده من خیلی شاعرانه و پر مهره... اگه بچه خوش شانسی باشم همینجوری میمونه...تا منم کنار بابا و مامانم این عشق رو تجربه کنم...

راستی قالب وبلاگ منو مامانم انتخاب کرده. حال و هوای زندگیشون خیلی شبیه قالب وبلاگ منه... همونطور که گفتم بابا و مامانم رابطه شون مثل قالب وبلاگ منه... عاشقانه و بی ریا... 

حالا دیگه خسته شدم... بعدا دوباره براتون سخنرانی میکنم...

هویت من

سلام

وبلاگ من امروز راه‌اندازی شد. من هنوز وجود خارجی ندارم. اون بالا روی ابرا دارم پایینو نگاه می‌کنم. شاید یه روز بابا و مامانم دلشون سوخت و دلشون منو خواست اونوقت میام پایین و روی زمین، تو دنیای خودتون واستون حرف می‌زنم