دنیای این روزای من

صدای من از دنیای درون

دنیای این روزای من

صدای من از دنیای درون

دنیای مامانی

شب و روز همه خوش

امروز کاتب جون وقت گذاشته و میخواد حرفای منو در مورد مامانی بنویسه...

مامانی من پروتوتایپ یه زن واقعیه، متولد یه ماه تابستونی-پاییزیه، یعنی ماه شهریور، متولد شهر گرم قصرشیرینه. دختر و بچه اول و نوه اول خانواده خودش و مادر بزرگ مامانمه، همونجا با پدر بزرگم ازدواج میکنه. اما درست بعد از ازدواجشون جنگ ایران و عراق شروع میشه و بعدشم اشغال قصرشیرین و جنگ زده شدن... خلاصه مامان من و خاله صبا پس از جنگزده شدن قصرشیرینیها در کرمانشاه متولد میشن.

مامانی کلا آدم آروم، درونگرا، باهوش و منظمیه... تمام حسش تو نگاهشه ولی به زبون آوردن احساسش براش کلا سخته. سختکوشی مامان من به مامانی رفته. توی سن پایین ازدواج کرده و بچه هاشو با عشق بزرگ کرده. مامان من دختر اول و خاله صبا دختر دوم و آخر مامانیه، آشپزیش خیلی خوبه، خط قشنگی داره که احتمالا خط سوزه مامی از مامانی بهش به ارث رسیده، ریاضیاتش خیلی خوبه و خوب مسائل ور تجزیه-تحلیل می کنه... همه خانواده مامانی اسمشون با حرف "ف" شروع میشه و همه شون اسمهای خاص و به روزی دارند...

احتمالا برای منم یه اسم خاص در نظر میگیرن... از نظر استعداد ریاضی هم به هر کی ببرم حرف ندارم... دستخطمم چه از مامانم و چه از بابام به من به ارث برسه حرف نداره...لبخند

این لفظ مامانی رو دختر خاله صبا یعنی لونا قشنگه بدعت گذاری کرده... منم اگه یه روزی روزگاری به دنیا بیام مامان مامانم رو مامانی صدا میزنم...

خانواده مامانی بسیار کم جمعیت هستند و مامانی یک خواهر و سه برادر داره که مامان من و خاله صبا تا یه چیزی حدود 10 سال هیچ همبازی ای غیر از خودشون دو تا نداشتن...

 از دو تا بچه مامانی، مامان من یعنی سوزه مامی، آرومتر و بی حاشیه تر از خاله صبا بوده و هست و خاله صبا به عنوان ته تغاری خانواده دو تا مامان داشته یکی مامانی و یکی سوزه مامی که همیشه یه جورایی هواشو داشتن...

مامانی خیلی اهل خونه و آرامشه... خیلی اهل تفریح و خوش گذرونی نیست... الانم داره درس میخونه و سالهای بزرگ کردن بچه هاشو جبران میکنه... تنها نوه مامانی لونا قشنگه ست و اگه یه روز منم سر و کله م روی زمین پیدا بشه، میشم دومین نوه مامانی...

مامانی ستون خانواده خودش به حساب میاد... تو خیلی کارا از قدیم باهاش مشورت میشه... یه جورایی برای خواهر و برادراهاش مامان دوم بوده...

مامانی برعکس مامانا تو کارهای خارج از منزل ضعیفه... در اصل خیلی زن خونه ست... ولی در بحثهای داخلی منزل بسیار استاده... کارمند وظیفه شناس دانشگاه علوم پزشکیه و همزمان در حال به اتمام رسوندن تحصیلات دانشگاهی هم هست...

دور از مامانم زندگی میکنه و مامانم تا سه سال پیش ستون محکم خونه پدریش بوده... از سه سال پیش که مامانم با بابام مهاجرت کردند... یه گوشه از دل مامانی رفت تو غربت... ولی خاله صبا و لونا کوچیکه هنوز نزدیکه مامانی زندگی می کنند...

امروز روز دهم رمضانه و کاتب دیگه خسته شد... چیز دیگه ای هم ندارم که بگم...

روز خوش...بامن حرف نزن