دنیای این روزای من

صدای من از دنیای درون

دنیای این روزای من

صدای من از دنیای درون

من دارم میام...

سلام بر همه...

بالاخره همه چیز دست به دست هم داد که من زندگی دونفره بابا و مامیم رو سه نفره کنم... از مشغولیتهای مامی و بابا استفاده کردم و خدا هم هوامو داشت و وارد زندگیشون شدم...

البته با ایجاد شوک فراوان...

روز 9 دی بود که مامی متوجه حضور من شد... روزی که خاله شیوا دوست مامی با همسر هلندیش به ایران سفر کرده بودن و با همه دوستای دیگه مامی شب شام رستوران کازیوه بودن و مامی هیچی از اون شب رو یادش نمیاد... و کلا گیج اومدن من به این دنیا بود...البته هنوز حکمت ورود من براش مبهم بود... ترم اول دکترا... کار سنگین مرکز... دوری از خانواده ش... چی میتونست پشت این ماجراها باشه؟... فقط حکمت خدا... با این خودش رو آروم کرد که یه لحظه فکر بی ربطی به سرش نزنه و شک نکنه به عدالت خدا...

9 دی روز پنج شنبه بود و نمیتونست نظر دکتر رو در این رابطه بدونه... تا شنبه کلی فکر از سر خودش و بابا گذشت... تازه شنبه که به دکتر مراجعه کرد روند روتین طی شد یعنی دستور آزمایش... تو این شرایط همه چیز کند میگذره... و انگار همه چیز دست به دست همه داده بود که مامی و بابا زمانی رو برای کنار اومدم با حضور من داشته باشن... به هر حال جواب آزمایش ها رو گرفتن و حضور من قطعی شد... فقط باید هفته بعد ببینن قلبم تشکیل شده یا نه...

چالش های قبلی بابا و مامیم هنوز به قوت خودش باقی بود که منم شدم یه چالش جدید واسشون... 

ولی خیلی خوشحالم... بالاخره با من کنار میان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد